بی بی سی فارسی

هفته فرهنگ و هنر؛ برف زیبا، برخورد گلستان و گودار، پیژامای پاره، حراج شاعرنشسته

Published

on

(Last Updated On: عقرب ۲, ۱۴۰۱)
BBC

بعد از فاجعه مرگ شاعر دراز کشیده به زنجیر (آبتین بکتاش)؛ شاعری نشسته (مجسمه‌ای از پرویز تناولی)، در حراج بزرگ تهران، میلیاردها تومان خریده شد. مجلات در انتظار کاغذ و رحمی در دل اقتصاد، مطالبشان بیات می‌شد. روزنامه‌ها ندانستند با کاریکاتورهای کرملین چه کنند، و به اشاره گذشتند.

هفته، خبرهای خوش هم داشت. برفی که اسکی‌سواران را به دامنه‌های البرز کشاند، سدهایی که پرآب شدند. عکس‌های زیبا از شهرها با گردش گلوله‌های برف بالای سر مردمانش در شبکه‌های اجتماعی پر شد، تا اینکه فیلم‌ها رسید از ماندن کامیون‌ها در برف و سیل روان مهیب و روستاهای تا کمر در برف و پل‌های فروریخته. خشکسالی و بی‌آبی جای خود به برف زمستانی داده. البته سیل، بهمن و ریزش کوه هم.

محمد کاسبی در سریال‌هایی از جمله خوش‌رکاب، سه در چهار، خوش‌نشین‌ها و دلبر آهنی، و فیلم‌هایی مثل عزیزم من کوک نیستم، دیوار و عروسک فرنگی شادی آفرینی کرده است. حالا روی تخت بیمارستانی است و دخترش برای نجات وی دعا می‌طلبد. از همان تخت بی‌اشاره به قصه لباس جدید پادشاه نوشته هانس کریستین آندرسن، می‌گوید: کش شلوار مملکت پاره شده، پیژامه‌ از پایش افتاده است.

نقش دیوارهای انقلاب چه شد؟

سرنوشت دیوارکوب‌ها و نقاشیهای دیواری انقلابی خیابان‌ها در شهرهای کشور، مدت‌هاست که سوژه کتاب‌ها و تحقیق‌هاست و ده‌ها کتاب عکس و متن در شناخت آن روز و روزگاران چاپ و منتشر شده است. گهگاه هم خبرنگاران پیگیر در جستجوی آن برآمده‌اند تا بدانند، این تابلوها کجاست و آیا صاحبان این آثار دارنده آن هستند. آیا نمونه‌های مشخص این تابلوها در موزه‌ها وجود دارد یا نه.

راحت‌ترین بخش تحقیقات در مورد دیوار خیابان‌های انقلاب، جایی است که خبرنگاران به جستجوی نقاشان صاحب اثر برآمدند و دریافتند که چه تعداد از آن‌ها خارج از کشور هستند و بی‌خبر از سرنوشت تابلوهای خود.

در خبرست که موزه هنرهای معاصر تهران در صدد جمع آوری تابلوهای آن روزگاران برآمده تا در نمایشگاه پیش رو (آینه در آینه) در سالگرد انقلاب در معرض دید نسلی قرار گیرد که در آن زمان به دنیا نیامده بودند. اما مشکلاتی در کار بروز کرده است.

ایرج اسکندری نقاش و استاد دانشگاه که نقاشی‌های متعددش بر دیوارهای بلند بود، از جانب موزه هنرهای معاصر به کمک طلبیده شده. نقاش تصور داشت که تابلوهای برداشته شده از دیوارها در انبارهایی موجود است و مشخصات تابلوها را برای موزه فرستاده. او در این رابطه گفت: “از جمله اثری است در ابعاد ۲۱در۳متر که در سال۱۳۶۱ تحت عنوان انقلاب اول، دوم وسوم کار شده بود و به قاعده باید اصل تابلو در انبار مجموعه فرهنگی آزادی باشد. اما هرچه گشتند پیدا نکردند. این اثر ۲۱ متری گم شده است.”

اسکندری افزوده: “یاد آثار دیگرم افتادم که بر دیوارهای خیابان انقلاب و در حوزه هنری کار کرده بودم و اینک مفقودالاثرهستند، برخی از آنها از دیوارها پاک شده و برخی بزعم من پاره شده و از بین رفته‌اند. حال با این اوضاع نمی‌دانم از این وقایع بایستی خوشحال باشم یا غمگین.”

برخوردهای گلستان و گدار

در جشنواره معتبر فیلم برلین، فیلمی درباره رابطه دو فیلمساز بزرگ ارایه شده است، با عنوان “جمعه می‌بینمت رابینسون” سازنده آن میترا فراهانی است که پنج سال قبل با ساختن فیلم مستندی درباره روزهای آخر زندگی بهمن محصص نقاش و مترجم نامدار ایرانی، در صحنه بین‌المللی درخشید.

به گزارش سینمادیلی فیلم جدید میترا فراهانی فیلمساز و نقاش ایرانی ساکن پاریس، در بخش “برخوردها” در جشنواره برلین به نمایش درخواهد آمد. این فیلم مستندی عجیب و عجیب‌تر از فیلم قبلی فراهانی شناخته شده، چرا که درباره رابطه فیلمساز جریان‌ساز فرانسوی ژان لوک گدار و فیلمساز و ادیب شهیر ایرانی ابراهیم گلستان است. گدار و گلستان در این مستند آنها به‌طور هفتگی از طریق ایمیل که شامل ویدیو، تصویر و نامه است با هم صحبت می‌کنند.

گودار و گلستان از نزدیک یکدیگر را نمی‌شناختند. نام مستند از جایی می‌آید که فراهانی پیشنهاد گفتگو با گدار را مطرح کرده و او در جواب به فراهانی گفته: “جمعه می‌بینمت رابینسون”، پاسخی دو پهلو که اشاره‌ای به شخصیت “جمعه” در داستان رابینسون کروزوئه هم دارد.

میترا فراهانی در فیلم مستند قبلی خود “فیفی از خوشحالی زوزه می‌کشد” هم نگاهی تازه به فیلم مستند را یافته بود. در تجربه تازه هم وی همراه با دوربین وارد خلوت سوژه‌ها شد. در این خط جدید که او برای دومین مستندش انتخاب کرد، هشت ماه هر هفته از رم به لندن سفر می‌کرد و به سویس می‌رفت.

فراهانی در خانه گلستان، نظرات او را ضبط می‌کرد و ضبط شده را می‌نوشت و از لندن برای گدار می‌فرستاد و جمعه بعدی هم از شهر رول سوئیس به وسیله ویدیو، تصاویر و متن به نوشته گلستان پاسخ می‌داد. خود کارگردان گفته “این پروژه از شعری از پازولینی، فیلمساز و شاعر ایتالیایی، الهام گرفته شده که گفت: من قدرتی از گذشته هستم.”

امسال بعد از چندین سال حضور فیلم‌های ایرانی در فستیوال برلیناله، هیچ فیلم ایرانی در بخش مسابقه حضور ندارد. در هفته‌ها و ماه‌های گذشته، مدام سخن از فیلم تفریق ساخته مانی حقیقی بود که مانند دفعات گذشته در این جشنواره معتبر حضور یابد. اما تفریق با بازی لیلا حاتمی به جشنواره نرسید، مانی حقیقی درباره علت نرسیدن فیلم به جشنواره سخنی نگفته، و در برنامه اعلام شده نیز اثری از تفریق نیست.

تا کی می‌توان زخم‌ها را پوشاند

اکوئوس به معنای اسب، نمایشی پرماجرا، با متنی سخت و رام نشدنی، بازیگرانی چابک تا بتوانند فضای خوفناک را مجسم کنند، نمایشی دیدنی است. نمایش با کنکاش و روانکاوى درونى آلن پسری هفده ساله آغاز می‌شود، توسط روانکاوى به نام مارتین. آلن کسی است که چشم شش اسب را بیرون کشیده و عاشق اسب است. او با خشونت خود قصد دارد گناه اسبان را پاک کند.

اما قصه پر پیچ و خم گناهکاران وقتی به اوج می‌رسد که آلن شروع می‌کند به پرسیدن از روانکاو، این بار مارتین در برابر آلن و سوالهایش عریان می‌شود، با زخم‌هایى عمیق بر بدن، با رد تازیانه‌هایى که زندگى بر تنش گذاشته است. مارتین درد می‌کشد. از رنجهایش می‌گوید و ناکامی‌ها. حتی عشق معشوقش هم برایش چاره‌ساز نیست. جاى بیمار و دکتر عوض می‌شود، آلن می‌پرسد و دکتر جواب می‌دهد.هر دو باخبر از لایه‌هاى درونى یکدیگرند. هر دو از رنج دیگرى، از کمبودهایش، از رازهایش خبر دارند.

پونه صالح در نقد اکوئوس نوشته: چه کسى می‌داند که کدامیک زندانى‌اند و کدام آزاد، کى بیمار است و چه کسى طبیب، کی می‌پرسد و چه کسى پاسخ می‌دهد، کدام گناهکارند و کدام بى‌گناه، همه ما می‌توانیم آلن باشیم یا مارتین. چه تفاوتی ست میان آنها، میان زخم‌هایشان، ناکامی‌هایشان و گناهانشان. تا کی می‌توان زخم‌ها را پوشاند. تا کی می‌توان رنج کشید. تا کی می‌توان چشمها را کور کرد.

استقبال تماشاگران از این نمایش، یک هفته به اجرا افزود. نمایشی که در تالار حافظ بر صحنه رفت. کارگردان محمدرضا بصیری بود که با تشویق مردم روبرو شد و متن بر اساس نمایشنامه‌ اکوئوس اثر پیتر شفر که بازنویسی متن و دراماتورژی کار پیروز محمدی است و گروه جریان چهارم آن را برگزیده است.

بازیگران: رضا شهرا، محمدحسین سعیدی، آفرودیت ریوندی، کیارش احمدزاده، الناز ماهرویان، لینا الیاسی، ساغر سحرخیزان و مریم جلایر.

رکورد زن نمایش

تئاتر “بک تو بلک” به نویسندگی، طراحی، کارگردانی و بازیگری سجاد افشاریان هنوز به اجرا نرسیده بود که فروش بلیت‌هایش دو میلیارد تومانی شد و رکوردزن نمایش لقب گرفت. به گزارش روابط عمومی گروه، این نمایش با فروش بیش از ۱۷۰۰۰ بلیت، رکورد شکن شد.

“بک تو بلاک” برای مردم آشناست، به همین جهت با کمتر تبلیغ و خبررسانی، با پشت سر گذاشتن ۴۲ اجرا توانست نظر مخاطبان تئاتر و هنرمندان را به خود جلب کند. بازخوردهای مثبتی از این اجرا توسط مخاطبان در فضای مجازی منتشر شده است.

در حالی که هیچ نشریه‌ای از موضوع نمایشنامه و حتی سبک نوشتاری و اجراهایش خبر نداد، سایت تیوال تکه‌هایی از نمایشنامه را نقل کرده:

علی: درد از لحظه‌ای شروع می‌شود که چش‌ هایت را باز می‌کنی، سرمه یک چیزهایی دارد می‌گوید که نمی‌شنوم اما می‌توانم لبخوانی کنم کلماتی را که از آن‌ها خون فواره می‌زند … این آخرین باری است که با بوسه حرف می‌زنم.…

علی: عجب آدم‎هایی هستند که کسی را ندارند تا با آن‎ها تماس بگیرند، و کل سهمیه تلفن ماهیانه زندانشان را می‌فروشند به یک باکس بهمن کوچک. عجیب‌تر آنها که یک عالم کس و کار دارند اما دلشان نمی‌خواهد با کسی حرف بزنند، این‌ها هر یک نخ بهمنی که می‌کشند، یه عالم حرف نزده است که دود می‌شود …

تئاتر “بک تو بلک” با بازی سجاد افشاریان، مهدی زندیه و نیکو بستانی هر روز در دو سانس در ساعت‌های ۱۸ و ۲۰ در پردیس تئاتر شهرزاد به روی صحنه می‌رود. افشاریان به جز نویسندگی و کارگردانی و بازیگری، طراحی لباس و صحنه نمایش را هم به عهده داشته است.

طنز محرمانه چلچراغ

حکایت کاغذ و مجلات از درد گذشت، چنان می‌نماید که دستگاه دولتی توزیع کننده کاغذ، کمبود ارز و ادامه تحریم را بهانه کرده‌اند چرا که همزمان، مجلات همفکر [با حاکمیت] نگرانی ندارند و دور از نظر نمانده‌اند، و این از اظهارنظرهای تند و کینه‌توزانه با نشریات مستقل پیداست.

مجلات با قرض و دست به دامن خوانندگان و هوادارانشان، شماره‌هایی را آماده کرده‌اند، اما امکان چاپ ندارند. و این را به اشاره در سرمقاله می‌آورند و منتظر خرید نسخه‌های دیجیتال هستند که از آن تاکنون آبی گرم نشده است.

به نوشته یکی از مدیران، سخن هم بگویی صدایشان بلند می‌شود که مگر خط فقر را نخوانده‌ای و مگر نمی‌دانی که مردم چقدر محتاج‌اند و نان ندارند بخورند. کاغذ چه ارزشی دارد در این میان.

چلچراغ که خوش‌بین‌ترین نشریات فارسی زبان محسوب می‌شود، و دو دهه است که با همین لحن و بیان خوش و شیرین ادامه راه داده است، در هفته اخیر مورد تهاجم خودی قرار گرفت و پوشه بخش محرمانه مجله سرقت شد! و طبق معمول سر از شبکه مجازی درآورد.

متنی که در بخش محرمانه چلچراغ بایگانی شده بود، چنین است:

نمی‌دانم تا حالا مسابقات تیراندازی به اهداف پروازی را دیده‌اید یا نه. قضیه این است که یک بابایی با تفنگ مهیا و دست به شلیک می‌ایستد سر جایش، آن وقت از یک جایی که معلوم نیست کجاست، در یک وقتی که معلوم نیست کِی است، به یک سمتی که معلوم نیست کدام وری است، دو تا صفحه پلاستیک‌طور پرتاب می‌شود توی هوا و بابایی که حرفش را زدیم، باید آن‌ها را روی هوا بزند.

به نوشته یکی از نویسندگان که تا به حال شناسایی نشده: حالا مجله درآوردن ما هم یک‌چنین وضعی پیدا کرده است. یعنی در یک وقتی که معلوم نیست کی است، یک مجله‌ای درمی‌آوریم و می‌دهیم به بعضی کیوسک‌ها که معلوم نیست کدام‌ها هستند و شما هم باید در نقش آن بابایی که گفتم، آماده باشید که بپرید آن‌ها را بگیرید. البته که خیلی کار سختی دارید، ولی به این هم فکر کنید که ما خودمان هم یک مرتبه قبل از شما باید منتظر باشیم ببینیم کجای بازار یک نفر یک ذره کاغذ دارد بدهد دستمان، یا کی دو ریال اندوخته در صندوقش هست که بتوانیم مجله را چاپ کنیم.

محیط‌بان را دار نزنید

در میان هفته یکی با فریاد پرسید: من محیط‌بانم، حقوقم دادید برای این، حالا اعدامم می‌کنید.

در طول هفته تصور اعدام محیط‌بانان مورد توجه عام قرار گرفت تا وقتی همت گروهی از استادان و دانشجویان دانشگاه‌ها، به موجی آرام برای نجات محیط‌بانان انجامید. تصویری که پدر و مادری را خندان نشان می‌دهد که خبر گرفته‌اند فرزندشان از دار رهایی یافت، خود بهترین خبرها بود.

اما در سالگرد آتش در پلاسکو، محمد فاضلی آن مرد دانشگاهی که از لزوم تحقیق علمی درباره حادثه پلاسکو گفت و از رییس دولت قبلی اذن تحقیق یافت، این هفته از دانشگاه اخراج شد.

بیشتر بخوانید:

Trending

خروج از نسخه موبایل