بی بی سی فارسی
هفته هنر و فرهنگ؛ نامداران رفتند، یکلیای از تنهایی به درآمد، غرفههای خالی و بیحشمت
بر هفته اول آبان چه گذشت، تا بگذرد. ایران درودی درگذشت، نقاشی با آوازه جهانی که موزهاش باز نشد. آرامش دوستدار بحثبرانگیزترین معلم فلسفه در کلن درگذشت، بعد ۴۳ سال دوری از کلاس و مامن. هوشنگ چالنگی شاعر، از شاعران دهه چهل، در کنار مزار شاملو و گلشیری و غزاله علیزاده خفت. غلامحسین آلرسول ناشر مولف، با دریایی کتاب با آرم نیل و زمان تمام شد. و صادق شباویز بازیگر تئاتر دور از وطن رفت، در صحنههای نمایش در زادگاهش، یادی از آن ۷۳ سال دور مانده از وطن نشد. درگذشت علی باغبانباشی اولین چهره نامدار ایرانی در دو و میدانی در ۹۵ سالگی یادآور خاطرات و افسانه بافیهای رایج درباره این مدالدار مسابقات آسیایی و جهانی بود.
آبان و روز کوروش
آبان گذشت و چگونه. روز کوروش بود، مردمانی جمع آمده در تخت جمشید، برخی در سجده و چند نفری خاک بر سر ریخته.
بیهوده نبود که نویسنده نکتهبینی نوشت: هفتم آبان را زادروز کورش و روز کورش مینامند. عدهای با این حرکات سخیف و سینهخیز رفتن و خاک پاسارگارد بر سر ریختن به خیال خود نام آن پادشاه و جانشین او را بزرگ میدارند. که چنین نیست. کورش و داریوش آرزویشان برای این مرز و بوم دوری از خشکسالی و دروغ است بخصوص دروغ…
امسال کتاب نداریم!
عکسی رسید. ساکت، اما در اندرونش درد. این تمام غرفه انتشاراتی است با پرچم افغانستان. همان جا که در سالهای گذشته ناشران کابل با شادمانی و سرور کتابهای بیسانسور را میچیدند، تا طالبان خزیده به قدرت رسیدند. حالا ناشر و نویسنده از صحنه غایب شدهاند، کتابها در وحشت سوزانده شدن، در گوشههای بیصدا پنهان ماندهاند.
با این مقدمه عکس معنای دیگر یافت. عالیه عطایی زیر عکس غرفه افغانستان، نوشت:
“کلمات نتوانستند جلوی شلیک گلوله را بگیرند.”
و جهان به تماشای این زوال نشست.
تا باز بگذرد این روزگار و باز نوشته شود از دردی که کشیدیم و کشیدند و کس ندید و باز هم نخواهد دید. دستهامان خالی…خالی…اما نه ناتوان.
تاکید میکنم: نه ناتوان
و همین عکس بر قلم فیروزه مظفری نشست. (کارتون انتخابی هفته)
غرفه کم مشتری و آرام
اما چه ربط بود بین غرفه کوچک و مختصر افغانستان و غرفه متظاهر و چراغان شده جمهوری اسلامی. این پرسشی بود که هر کس عکسهای غرفه ایران در جشنواره کتاب فرانکفورت را خواند بر زبانش نشست. پاسخش:
مگر نمیدانی دولت تازه آمده، قبلا اعلام کرده بود که وظیفه اصلیاش پاکسازی فضای فرهنگ و گسترش فرهنگ اسلامی است. اما گزارشگران نوشتند که امسال نیز غرفه کتاب جمهوری اسلامی با انبوهی کتابهایی در فرانکفورت ظاهر شد که خریدار عمومی ندارد، کتابهای مخصوص طبقه خاصی اکثریت جا را اشغال کرده است. چنان که کتاب نفیس میناتورهای فرشچیان هم مانند سالهای گذشته چندان خریدار نیافت.
یکلیا از تنهایی به درآمد
برای آنان که دهه چهل را با کتابها گذراندند مسلم است که “یکلیا و تنهایی او” نوشته تقی مدرسی همعرض سفر شب بهمن شعلهور بود. هر دو پزشک بودند و روان پزشک. هر دو رفتند به آمریکا و ماندگار شدند. هم یکلیا و تنهایی او بعدها چاپ نشد هم سفر شب. هر دو آنها نواده کسی از سران جنبش مشروطه بودند. تقی مدرسی سال ۷۶ درگذشت و بهمن شعلهور مانده است.
کتاب را دکتر مدرسی در اوایل ۱۳۳۴ به ابوالحسن نجفی و عبدالحسین آلرسول سپرد و انتشارات نیل منتشرش کرد با آن جلد نقش در نقش ساده. سفر شب ده سال بعد توسط نشر خوشه در زمانی چاپ شد که احمد شاملو سردبیر بود و آن جلد کاهی نگاهی دیگر داشت و قصه نیز. حالا مژده رسیده که یکلیا بعد از ۶۰ سال از بند آزاد شد. گرچه در این فاصله بارها قاچاق چاپ شد. سفر شب هم میگویند از بند آزاد است. ما چرا ندیدهایم؟
شیده شریفی جایی نوشت: “یکلیا و تنهایی او” اثر تقی مدرسی یکی از شاهکارهای ادبیات ایران معاصراست که اگر اغراق نشود به یادماندنی، همچون “بوف کور “. این داستان اسطورهای را مدرسی بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نوشت. داستان در مورد دختر پادشاه اسرائیل به نام یکلیا است که به دلیل عشق و روابط نامشروع به چوپان پدرش به نام ” کوشی”مورد غضب قرار گرفت و با پاهای زنگوله بسته و پیرهن پارهپاره از شهر اورشلیم در عهد عتیق بیرون رانده میشود و در نهایت تنهای تنها در بیابان کنار رود آبانه میماند و همانجا با شیطان مواجهه میشود و نویسنده با تکنیک داستان در داستان ادامه میدهد.
به نوشته این منقد: در زمان کودتای ۲۸ مرداد نویسندهها به سمت اسطورهنویسی رو آورده بودند. مدرسی برای گریز از برخورد با سانسور حکومتی و با انتقاد از وضع جامعه، به گونهای در مورد مسائل مردم نوشت که بار سیاسی نداشته باشد. در اصل اسطوره نوعی پناهگاه برای او بود. انسان در این اسطوره برای همیشه تنها میماند و رنج و بیهودگی را همراه خود دارد.
چندان ساده نیست نوشتن
چند هفته بود که آشنایان میدانستند بر “ایران جان” بد میگذرد، کرونا کار خود را کرده بود. با این همه، خبر که رسید تکان دهنده بود. این بار قلبش یاری نکرد و مهلت نداد که مرگ را دست به سر کند.
ایران درودی از آن جمله کسان بود که با دانستن خط زندگیش و با فهمیدن کلماتش، زندگی رنگ دیگر میشد. مثل تابلوهایش که نور مدام طرب بیمانندی دارد. این چه خاصیت بود که در بدترین ایام به دادش میرسید. این نور از کجا میآمد.
در موخره کتاب اولش “در فاصله دو نقطه…” در آخرین لحظههای آماده شدن جلد کتاب نوشت و خواست در پشت کتاب بیاید:
“تا این مرحله از زندگی دانستهام که میباید کوله بار غمها و دلتنگیها را بر زمین گذارد و به استقبال آینده رفت. حتی اگر یک روز یا یک ساعت یا یک لحظه باشد. مطمئن هستم بهترین لحظه، لحظه بعدی زندگیم خواهد بود. شاید لحظه بعدی، نوید خلق اثری باشد که هنوز نیافریدهام. ولی در لحظه بعدی، اثری به رنگ عشقهایم، اثری به شفافیت تمام آینهها خلق خواهم کرد و سپس این اثر را در بالاترین نقطه آسمان برخواهم افراشت تا تصویر تمامی این جهان در آن انعکاس یابد.”
فردای مرگ ایران درودی امیر جدیدی، عکاس، در رثای او مقالهای نوشت که در بخشی از آن شرح میدهد روزی که برای گرفتن عکس از وی به خانهاش رفته است همراه المیرا حسینی خبرنگار.
“ایران خانم تازه از بستر بیماری بلند شده بود و خیلی حال خوشی نداشت. این را میشد از راه رفتنش متوجه شد. با این حال با حالتی شاهوار از ما پذیرایی کرد و از هر دری سخنی گفت. نوبت به عکاسی که رسید جانم به لبم رسید تا جلوی دوربین بنشانمش. میگفت حالت صورتم را دوست ندارم و تازه از بستر خلاصی پیدا کردم. دلیل دیگر اینکه میگفت من در خانهام روسری سر نمیکنم. این را همه آقایان هم میدانند. من با هزار بالا و پایین و ادب کردن موفق شدم ایشان را جلوی دوربینم بنشانم. بعد با هم به آتلیهاش رفتیم. وقتی وارد آتلیه شدیم از آن خانم مریض احوال خبری نبود. با چنان شوقی بومها را جابهجا میکرد و قصه هر کدام را تعریف میکرد که گویی وارد آتلیه یک نقاش جوان شدهای.”
خودش میگفت: “آتلیه پناهگاه شبهای تنهایی من است. جایی که همه دردها و خستگیها را پشت درش جا میگذارم و با رنگ و بوم و قلم از زمین و زمان جدا میشوم. این مکان برایم مقدس است چرا که در اینجا من استثناییترین و با شکوهترین لحظات زندگیام را تجربه کردهام. لحظهای که جلوی سه پایه نقاشی قرار میگیرم تمام دردها و تلخیها فراموشم میشوند. گویی حتی جسمم هم با دردهایش مرا رها میکند. شبی که مادرم مرد این نقاشی بود که پناهم داد و آرامم کرد. من شبها را برای نقاشی کردن و آرام شدن دوست دارم و سپیده که میزند دلم میگیرد.” (نقل از روزنامه اعتماد)
در ادامه ایران خانم گفته است: “من از اتفاقات سخت زندگی نمیگریزم و بهسادگی از آنها رد نمیشوم. باید کنجکاوانه از همه اتفاقاتی که در ارتباط با من پیش میآید آگاه باشم. سوگند به نور که عزرائیل را گاهی در درگاه اتاق بیمارستانم میدیدم. به او با صدای بلند میگفتم: نمیبینی من چقدر زندگی را دوست دارم؟ از اینجا برو! من رسالت دارم. رسالت انسانشدن. پس از آن با حال بدم بهتنهایی تا ساعت ۳ بامداد در اتاق بیمارستان کتاب چشم شنوا را یا تصحیح یا متون را دوبارهنویسی میکردم. اینگونه تنگاتنگ با مرگجنگیدن، ابعاد زندگی را گسترش میدهد.”
آن که آرام نداشت رفت
آرامش دوستدار این هفته در ۹۰ سالگی به علت بیماری که مدتی وی را بستری کرده بود، درگذشت. او که بیشتر عمر خود را در آلمان گذراند، جز سه کتاب و بیست مقاله چیزی از خود باقی نگذاشته، اما برای شناخت درد زادگاه خود، و ریشه عقب افتادگی مردمانش همت گماشت و مدام خواند و اندیشید. با این همه گمان نمیرفت که نام او و اندیشههایش برای نسلی که در نیم قرن اخیر متولد شدهاند، آشنا باشد. اما چنین نبود.
دوستدار در سال ۵۰ دکترای خود را در آلمان دریافت داشت و از سال ۵۱ تا ۵۷ در دانشگاه تهران تدریس کرد. برخورد وی با حوادثی که به انقلاب و روی کار آمدن دین باوران انجامید، موجب شد که با دلگیری باز به آلمان برگردد و از آن پس فعالیت زیادی نداشت. اما همزمان با اوجگیری تحولاتی در ایران و افزایش نارضایی مردم، و درگیری طبقه متوسط و تحصیل کردهها با فشارها و تحمیلهای حکومت، توجه وی به حوادث ایران جدیتر شد.
مرگ او نشان داد که دانش آموختگان علوم انسانی و از جمله کسانی که فلسفه خواندهاند، حتی روحانیون جوان، به بحث برانگیزترین نظریه او (امتناع تفکر در میان دین خویان) توجه بسیار مبذول داشتهاند. در سالهای اخیر، دهها مقاله در رد نقد تند و تیز دوستدار از دین خوبی، در نشریات دینی و حوزوی نوشته شده که نشان دهنده توجه آنان به اصل گفته کسی است که در تهران فقط پنج سال فرصت تدریس یافت.
چهار سال پیش در جریان کشف یک چاپخانه و انبوه کتابهای قاچاق در تهران، از جمله کتاب “درخششهای تیره” آرامش دوستدار هم دیده شد. در اولین هفته بعد از درگذشت استاد دوستدار، بحث و گفتگوهایی که در شبکههای اجتماعی در مورد او جریان دارد و جمع کثیری از استادان و تحصیل کردگان فلسفه را به خود خوانده، نشان میدهد که شرکت کنندگان موافق و مخالف با نظریات دوستدار، کتابهای وی را خوانده و دربارهشان نظراتی داشتند.
آرامش دو سالی قبل از عزیمت به آلمان برای تحصیل، در دبیرستان دارایی تهران شاگرد جلال آلاحمد بود که تنها هشت سال از وی بزرگتر بود. این آشنایی علاوه بر ارتباطات خانوادگی و رفت و آمد با روشنفکران زمان نشان میدهد که وی تحت تسلط کامل آلاحمد بود و مدتی بعد از سفر وی به آلمان، شمس آلاحمد برادر جلال هم به آلمان فرستاده شد تا تحت نظر آرامش دوستدار قرار داشته باشد.
وقتی دوستدار در اوایل دهه پنجاه با دریافت دکترای فلسفه در آلمان به ایران برگشت، آلاحمد درگذشته بود. او در همین فرصت با فردید و دیگر آلمانی زبانهای دانشگاهی ارتباط داشت. شاگردانش از وی و وسعت دانش او یادگارها دارند.
هشت نامه بین دوستدار و جلال آلاحمد بعد از انتشار کتاب “خسی در میقات” (سفر آل احمد به حج) رد و بدل شده است که در همه سالها دوستدار در پی آن بود که این نامهها باز یابد. اما خانم سیمین دانشور خبری نداشت. یادداشتها و نامههای آل احمد هم که به توصیه اسلام کاظمیه و موافقت خانم دانشور به انتشارات رواق سپرده شد، ردی از این نامهها نداشت. اما دوستدار خود در دومین کتابش به این نامهها پرداخته و نشان داده که به بازگشت آلاحمد به تمایلات پیشین خود، نقد جدی دارد.
آرامش دوستدار، با تمام تند و تیزی، طبعی آرام و انسان دوست داشت. جایش در تاریخ اندیشهورزی ایرانیان خالی ماند.
شاعر بزرگوار جنوب
از دیگر رفتهگان ماه آبان، یکی هم هوشنگ چالنگی است. متولد مسجد سلیمان که فعالیت ادبی خود را از دهه ۱۳۴۰ آغاز کرد، از پایهگذاران شعر موج نو و شعر دیگر شناخته میشود. از آثار هوشنگ چالنگی میتوان به “آنجا که میایستی”، “نزدیک با ستاره مهجور”، “زنگوله تنبل”،”آبی ملحوظ”، “گزینه اشعار” اشاره کرد.
چالنگی معلم بود و تاثیر مینهاد. پیش از انقلاب ۱۳۵۷ ایران برای انتشار هیچ کتابی اقدام نکرد و انتشار کتابی مستقل از خود را، تا چهل سال پس از سرودن مشهورترین شعرهایش، یعنی تا سال ۱۳۸۳ که “زنگوله تنبل” به چاپ رسید، عقب انداخت. پس از این کتاب، چالنگی کتاب “آبی ملحوظ” را در سال ۱۳۸۷ با همان ناشر منتشر کرد. این کتاب نخستین بار در سال ۱۳۸۴ مجوز نشر را دریافت کرده بود اما با تأخیری سهساله و با اضافه شدن شعرهایی به آن در چند مرحله به چاپ رسید.
کتاب دیگر چالنگی نیز که تاکنون در بازار نشر دیده نشده و به احتمال بسیار زیاد اصولاً به چاپ نرسیده، با عنوان “نزدیک با ستاره مهجور”، در سال ۱۳۸۱ از سوی انتشارات صمد اهواز تا مرحله فهرستنویسی پیش رفته است. همچنین نشر سالی، در سال ۱۳۸۰ نخستین بار کتابی از چالنگی را با عنوان “آنجا که میایستی” تا مرحله فهرستنویسی پیش برد. به نظر میرسد این کتاب، شکل اولیه همان کتاب “زنگوله تنبل” باشد، که ۳ سال بعد، در سال ۱۳۸۳ با افزودهها و نامی جدید از سوی همین انتشارات به چاپ رسید.
این همه کندی و سانسور ورزی که در انتشار کتابهای چالنگی جلوهگری کرد، بیآن که فریاد شاعر بلند شود، طبع معلمی وی بود که جنجال نمیکرد، سنگین و متین بود و دهان به دهان جوجههای ارشادی نمیگذاشت.
علی باباچاهی، شاعر و منتقد ادبی در مراسم دفن چالنگی نوشتاری را خواند و گفت: تنهایی انواعی دارد و اقسامی، گاه در جمع تنهاییم و گاه در درون خودمان و گاه در سلول انفرادی. در هر صورت برگ درخشانی از درخت بر خاک افتاده است که دیگر شاخ و برگهای آن را اهالی شعر و ادب این سرزمین تشکیل میدهند.
شاعر شیرازی در غمنامه دوستش گفت: همه میمیرند همه آنانی که سنگ نیستند و میخواهند سرنوشتشان به دست خودشان باشد. همه میمیرند اما بیش از مردن چارهای جز این نیست که زندگی کنیم. در این سالها کم نبودند یارانی که هریک بهگونهای ما را ترک کردند و تنها گذاشتند؛ احمد شاملو، احمد میرعلایی، محمد مختاری، محمدجعفر پوینده، غفار حسینی و بسیارانی که هرکدام تعریفی متفاوت از مرگ را رقم زدند.
در هوای ملس آرامگاه امامزده طاهر، چند قدم دورتر از مزار شاملو، اردشیر صالحپور هم خطاب به شاعر چالنگی گفت: پیوند سنت و مدرنیته یکی از ویژگیهایی بود که در شعر هوشنگ چالنگی نسبت تازهای با اقلیم و جغرافیا و جنوب و جهان عرفانی برقرار میکرد. او نگاهی عارفانه داشت و به قولی سمت آبی عرفان را به جستوجو مینشست. او در ورای کلمات به دنبال حقیقت و هستی بود و این فروتنی و نجابت را همواره بر زبان شعر چالنگی مشاهده میکنیم. او بازآفرینی تازهای با طبیعت پیرامون داشت.
ناشر کتابهای یگانه
نازی عظیما نویسنده و مترجم نیمه هفته نوشت: دریغ و درد که به قول اخوان با این شبیخونهای بیشرمانه و شومی که دارد مرگ انگار اندک باقی ماندههای یک دوران را غارت میکند. ناشرانی چون نیل و زمان و آگاه و مروارید و امیرکبیر و فرانکلین و. .. نقش عمدهای در ساختن و پربار کردن ذهن نسل ما و یک دوران را داشتند. افسوس که بیشترشان در تلخی و خاموشی و فراموشی از دست رفتند.
این غمنامه مقدمه خبری بود که نشان میداد عبدالحسین آلرسول از پایهگذاران انتشارات نیل و کتاب زمان، که از معلمی و مدیریت دبیرستان به کار نشر وارد شد، بیصدا و آرام در ۹۷ سالگی درگذشت.
در فهرست کتابهایی که آلرسول ویراستار یا انتخاب کننده و بانی چاپشان شد “مردی برای تمام فصلها” نوشته رابرت بالت را خود ترجمه کرد و در مجموعه کتاب زمان هم ویژه نامهای نشر داد ویژه نیچه، هاینریش بل، یاشار کمال، ژان پل سارتر، جوزف کنراد، راینر ماریا ریلکه، ایوان تورگنیف… یادگارانی از او برای سه نسل که با ترجمههای ظریف و دقیق دنیایی برابرشان گشوده شد.
اول که از اصفهان به تهران آمد با پسرعمه خود ابوالحسن نجفی انتشارات نیل را بنیان گذاشتند و مغازه آنان روبروی انتشارات امیرکبیر، نبش بخش غربی خیابان سعدی بود و مدیریتش را آلرسول به عهده داشت. نیل از ترکیب سه حرف ن (نجفی)، ی (عظیمی) و الف (آلرسول) گرفته شده بود.
اما شانزده سال بعد این جمع از هم پاشید و آلرسول بانی شد و با رضا سیدحسینی و جهانگیر منصور انتشارات زمان پا گرفت. از همین زمان پای اعضای جنگ اصفهان به زمان باز شد.
اسد امراللهی مترجم ارزنده با شنیدن خبر درگذشت عبدالحسین آلرسول نوشت: آلرسول در بیخبری درگذشت. یقین دارم اگر مرگ چنین خواجهای در هر جای جهان متمدن اتفاق میافتاد صفحه اول و خبر یک روزنامهها و خبرگزاریها میشد. از دیشب که خبر را از حامد قصری شنیدم فکر میکردم چقدر کتاب خوب خواندهام که مهر انتشارات نیل و زمان بر پشت و روی آن بوده. هربار از جلو کتابفروشی زمان در بهترین و طلاییترین مکان خیابان انقلاب میگذشتم با حسرت به شیشههای خاک گرفته و کرکرهای که چندسال پایین بود نگاه میکردم تا باورم شود که عصر غولها و پهلوانها گذشته.
غیبت ۷۲ ساله یک تئاتری
شباویزها، عباس و صادق در خانوادهای مذهبی، و به قول خودش پدر و مادری بیسواد چشم به زندگی گشودند. عباس کوچکتر از تئاتر به سینما رفت و از سردمداران آن حرفه شد تا انقلاب، و سرانجام پانزده سال قبل از صادق برادر بزرگ در تنهایی و عزلت درگذشت. اما صادق که ۶۸ سال در آلمان ماند و هرگز برنگشت، این هفته در ۹۸ سالگی جان سپرد.
خانواده شباویز مذهبی بود و پدرش متعصب و هر دو پسر را میخواست برای طلبگی به کربلا بفرستد. اما هر دو آنها گریزان به تماشاخانه پناه بردند و هم به حزب توده که تحمل این دومی برای پدر سختتر بود. عشق به تئاتر و سینما برادر بزرگ را به کلوپ حزب توده کشاند و کمی بعد برادر کوچک هم راهی شد. عبدالحسین نوشین که او را پدر هنرتئاتر مدرن در ایران خواندهاند صادق را با آن صدای بلندی که داشت پسندیده بود. روزها در فکر حزب بود و غروبها تئاتر.
به گفته خودش: در اوج موفقیت بود که حزب ماموریت داد که بانکی در بهبهان را با چند عضو محلی مصادره کند. در این عملیات دستگیر شد. و روز ۲۸ مرداد ۳۲ در زندان قصر زندانی بود که دستور رسید از زندان به میدان امجدیه رود و با آن صدای بلندی که داشت به مردم خبر دهد که شاه گریخته و رفقا شعار برچیده باد نظام سلطنت بدهند. حزب غافل بود که شاه دارد برمیگردد.
مدتی بعد صادق شباویز و عبدالحسین خان نوشین ناگزیر از ایران به روسیه فرستاده شدند و از آن جا به آلمان. استعداد شباویز نیز در آلمان دمکراتیک (شرقی) کشف شد. او در جایگاه مربی تئاتر جوانان در لایپزیک و سپس کارحرفهای در تئاتر برلین ماندگار شد، سیوشش سال در همین احوال بود و زندگی جدیدی شکل داده بیهیچ خبری از تنها دخترش که در تهران مانده بود.
صادق شباویز در دوره مهاجرت نیز، تا هنگام فروریزی دیوار برلین، هنگام فراغت به برخی کارهای حزبی، از جمله گویندگی رادیو پیک ایران و کمک به برخی از رفقا و هواداران حزب نیز میپرداخت. در ۳۵ سال، شباویز سالخورده با تجربه با دو نفر از جمله جلال سرفراز روزنامهنگار و شاعر که بعد از انقلاب به آلمان پناه گرفته بود، در یک شهر و همدم بودند. و این فرصتی بود برای گشودن برگهای زندگی او.
سرفراز در نقل یکی از تلخترین خاطرههای شباویز نوشته: او گفت: “وقتی که رفقا در سال ۵۷ راهی تهران شدند، به کریس (همسرشباویز) گفتم: اینها زنده برنخواهند گشت.” همانطور هم شد. پیشگویی غریبی، نشانه بدبینی شباویز در هنگامه انقلاب.
زیر و رو
“زیر و رو” عنوان نمایشگاهی آثار پریسا داودی است که از اول هفتهای که گذشت در محل پروژههای ۹۸۲۱ برپاست. در افتتاح این نمایشگاه از کتابی به همین نام از پریسا داوودی رونمایی شد. چند اثر همراه با برخی از آثار بازتولید شده هنرمند است.
در همین گالری نمایشگاهی از آثار هما دلورای برپاست، مجسمه و تابلوهایی با رنگهای زنده سطح و حجم. این نمایشگاه تا هفته دیگر برپاست.
کارتون هفته
کتاب نداریم امسال، از فیروزه مظفری.
بیشتر بخوانید:
بی بی سی فارسی
هنر و فرهنگ هفته؛ صعود نسل تازه سینما، حل فرانکلین در جمکران، ناهار دادند به شما؟
در سالگرد انقلاب در این هفته، جشنواره فیلم از چهرههای دوران انقلاب و قبل از آن خالی شد، و از آثار جوانانی پر، که متولد دوران انقلاب بودند یا بعد از آن، حتی داوران. چنین شد که تنها ناظر و شاهد از دوران دور، مسعود کیمیایی، حاضر نشد به مراسم برود اما فیلم ساخته او که یک نوستالژی فرهنگی از سالهای مصدقی است، راه خود گشود.
و هفته جز اینها نیز تکانها داشت. اول این که جای بنیانگذار فرانکلین به کتابدار جمکران سپرده شد و در شادمانی هفته سالگرد انقلاب، مجلات گرچه چهره آراستند اما خبرهای آخر هم برایشان ناگوار بود و زیر لب گفتند پیام رسیده که در فکر کار دیگر باشید. در این اثنا کتابفروشی آگاه یزد هم در سالگرد تولدش تعطیل شد. چراغ دیگر را پیرقوم نمایش گیراند در مجلسی در خانه هنر. ناله را دیگران کردند از بیم صدمه به معتبرترین تئاتر شهر، خواستار آزادی فرهنگ شدند حالا که سواحل خزر آزاد میشوند.
انقلاب و سرنوشت سینما
همزمان با هفتهای که به یادآوری انقلاب اختصاص دارد که ۴۴ سال قبل رخ داد. همه نشریات و برنامههای رادیو و تلویزیونها، حتی بخشهایی از دنیای مجازی فارسی زبان، به شرح و تحلیل روزهای انقلاب مشغولند. گرچه بخشی از مردم از هم میپرسند که آن انقلاب چگونه و چرا اتفاق افتاد، بخشی دیگر از وقوعش شادمانند و بدان مدیون.
در این میان برگزاری جشنواره سالانه فیلم، همه نشریات هنری را به خود مشغول کرده است. این جشنواره در اصل پنجاه سال قبل به صورت حادثهای بینالمللی در ایران پاگرفت اما انقلاب در اول کار نه که سینماها را آتش زد بلکه جشنواره را هم تعطیل کرد تا چهار سال بعد که جمعی از اهل هنر از جمع انقلابیون، جشنواره را زنده کردند (گیرم عنوان فجر گرفت تا همسو با زمانه شود) اما صنعت سینما را زنده داشتند و به سرعت استعدادهای تازه با همه دخالتهای انقلابیون، وارد صحنه شدند و چیزی نگذشت که سینمای ایران جلوه تازه خود را جهانی کرد و ماندگار شد. هشت سال خاتمی سینمای ایران جهان آرا شد، هشت سال بعد به فاجعه کشید، هشت سال روحانی جانی دیگر گرفت و اینک باز …
مجله گزارش فیلم که ادامه راه مجله فیلم است که همزمان با اولین جشنواره فجر شروع به کار کرد، در سرمقاله شماره بهمن خود نوشته: همیشه اعداد رند جذابیت خاصی دارند. انگار ایســتگاههایی در میانه راهنــد و فرصتهایی بــرای نفس تازه کردن و بررســی مســیر طی شــده و چشــم اندازه ای پیــش رو. جشــنواره فیلــم فجر هم حالا به چهل ســالگی رســیده و این سن وسالی ست حساس؛ حتی برای یک جشنواره سینمایی! برگــزاری هــردوره جشــنواره فیلــم فجــر،همیشــه با حرف وحدیث های فراوانی همراه بوده، امســال نیز از این قاعده بیرون نیســت.
عباس یاری رییس شورای سیاستگذاری مجله، در اولین شماره ویژه جشنواره نوشته: “چهلمین جشنواره فیلم فجر با نمایش ۲۲ فیلم دربخش رقابتی ســودای ســیمرغ آغاز به کار کرد. جشنواره در سال ۱۳۶۱ فقــط بــا پنــج فیلــم ایرانــی مــرگ یزدگــرد (بهــرام بیضایی)،حاجی واشــنگتن (علی حاتمی)، خط قرمز (مســعود کیمیایی)، اشــباح (رضــا میرلوحی) و ســفیر (فریـبـرز صالح) کارش را آغاز کرد. در ســه چهار دوره اول، دفــتر جشــنواره بــه تمامی دفترهای فیلمســازی و نهادهــای هــنری و غیرهنری، از تلویزیون و حوزه هنری گرفته تا کمیته انقلاب اســلامی و بنیاد شــهید و بنیاد مستضعفان و کانون پرورش و… اعلام میکردند که اگر فیلمی دارید برایمان بفرستید”.
اما مجله فرهنگی آزما ، سالگرد ۲۳ سالگی خود را جشن گرفته و دیگر از دردها و فشارها و مصیبت و کوشش برای ماندن، چیزی ننوشته. از درد اشتیاق گفته که همه این سالها مدیر (ندا عابد) و هوشنگ اعلم سردبیر، و همراه همکاران و همدلان، کشیده و چشیدهاند.
سردبیر به جای رنجنامه سربسته مینویسد: “در زندگی رنج رهایی هست که از گوهری یگانه پدیدار میشود، گوهر عشق. رنجهایی که بر هر جانی نمینشیند مگر به اقبالی بلند و بر جانی توانمند به حملش، و من چنین رنجی را رنج مقدس مینامم. رنجی که هیچ کس – جز آن که گرفتارش میشود نه ارزش آن را میفهمد نه آزار استخوان سوزش را. رنجی همچون رنج مادر شدن و مادری کردن”.
- هفته هنر و فرهنگ؛ نامداران رفتند، یکلیای از تنهایی به درآمد، غرفههای خالی و بیحشمت
- فرهنگ و هنر هفته؛ پاییز بی شجر، روز صلح با قطع دست و سر، فرهنگ ترس خورده
حریم فرهنگ، مثل حریم دریا آزاد
چه کسی تصور میکرد که حاشیههای تئاتر شهر، فرهنگیترین نقطه شهر، روزی خوابگه از دست رفتگان شود. یعنی شهرداری اینک در اختیار جناح انقلابی، بیشتر تمایل دارد که این مرکز که میزبان بازیها و نقشها و اجراها در طول ۵۰ سال گذشته بوده است، روزی چنین یتیم و بیپشتوانه قرار گیرد. چنین است که مخالفان معتقدند تعمدی در کارست برای از ریخت انداختن این مرکز فرهنگی -و شاید مراکز مشابه هم.
شهر خبر نوشته: “تئاتر شهر این روزها حال و روز خوبی ندارد و اطراف این مجموعه فرهنگی به تسخیرِ دستفروشان و رمالان درآمده است؛ آنگونه که دیگر امنیتی برای حضور خانوادهها در اطراف این مجموعه وجود ندارد”.
مدیر این مرکز به خبرنگار شهرخبر گفته: “یادم هست که یکی از اعضای شورای شهر میگفت که فضای فرهنگی پیرامون تئاتر شهرِ امروز مانند ترمینال جنوب دو دهه پیش است. متاسفانه فضای اطراف ترمینال جنوب از دو دهه پیش رها شد و اکنون آن اطراف معضلات بسیاری دارد. شاید اگر آن فضا از دو دهه پیش با مدیریت درستی مواجه میشد، اکنون شاهد آن معضلات نبودیم. متاسفانه این اتفاق برای تئاتر شهر هم در حال رخ دادن است”.
به دنبال انتشار تصاویر قمهکشی در محوطه تئاتر شهر. این هفته پیام دهکردی بازیگر باسابقه تئاتر، سینما و تلویزیون با انتشار یک پیام تصویری خواستار رسیدگی روسای ۳ قوه به وضعیت فرهنگ و تئاتر (تاکید بر تئاتر شهر) شد و خواست همان طور که فرمان آزادی حریم ساحل بحرخزر را صادر کنید، حریم فرهنگ را هم آزاد کنید
دهکردی گفت: “زنگ خطر حوزه فرهنگ سالهاست به صدا درآمده. فرهنگی که بهمثابه هواست و این هوا امروز آغشه به خون و بوی آهن است. در پیشانی تئاتر کشور، نماد تئاتر کشور، ساختمانی که یک هویت غنی دارد و بزرگان بسیاری در آن تئاترها روی صحنه بردهاند و تولید اندیشه کردهاند، در فضای پیرامونیاش هیچ امنیتی وجود ندارد؛ به همان اندازه که در فضای فرهنگ امنیت وجود ندارد”.
چراغی در تاریکی
مجلسی برای قدردانی انجمن منتقدان و نویسندگان و پژوهشگران از علی نصیریان، تنها بازمانده آخرین نسل بزرگان نمایش. و بهروز غریب پور هنرآشنا در گزارش آن شب نوشته که: استاد مجالی خواست تا قدردانی کند از قدردانان و قدردانیاش چنان دلنشین بود که انگار آینه زمان را در دست گرفته است و زمان را ورق میزند.
و گفتند افسانهها را فراموش نکنید، بازی ایرانی را از یاد نبرید: “سوژه ایرانی را از یاد نبرید و من بیمعلم و بیمدرسه “بلبل سرگشته” را نوشتم، در ایران درخشید، در فرانسه تأیید شد و من احساس کردم به ایران و افسانههایش به نمایشهایش مدیونم و به سیاه تختحوضی، به زنپوشان خلاق تقلید به تعزیهخوانها مدیونم اما نه، نه، به خاطر درم و دینار و اسکناس و دلار به خاطر دلم نوشتم، بازی کردم و کارگردانی کردم: به خاطر دلم، دلم، دلم و نه به خاطر مقام و مرتبت و جایگاه – مگر وزیرمان کردند؟ مگر سفیرمان کردند، نه، نه ما عاشق بودیم و در معرض هر تیری هر تهمتی هر توهینی: مگر یادمان رفته است آن انگ تلخ مطربی؟ و مطرببودن هرچند ما همین طعن و لعن را جواب میدادیم: ای وای خدایا: حتی بنگاه تئاترال را هم که بر صحنه بردم، امیر ارسلان که بر صحنه بردم همان نداها بود”.
غریب پور نوشته: “و با اینکه من آینه را برابر او میدیدم اما خودش میگفت که برای جوانان میگوید ولی من ایمان داشتم روی سخنش با آینهای به وسعت زمان بود و… میترسیدیم که ناگهان بخواند: کوه ما سینه ما/ ناخن ما شیشه ما/ اشک ما باده ما/ دیده ما شیشه ما. و چنان بخواند که شیشه بشکند، می، خونین بریزد و جشن را عزا کند که خدا را شکر که نشکست و نریخت آن اشک شرابواری که بوی ناگواری ایام میداد”.
در مقاله گزارش گونه روزنامه شرق آمده: “از سکوی صحنه که پایین آمد خواست نشان بدهد که هنوز جانش را و توانش را دارد که بیآنکه دستی بر شانه کسی بگذارد میتواند دل از معبودش، صحنه، بکند، اما شاید از شدت مرور ۷۲ سال عشق توأم با رنج، پایش یک لحظه تاب تحمل تن نحیفش را از دست داد و راهنمای جوان زیر بالش را گرفت و شاید علی نصیریان عاشق حافظ از زبان لسانالغیب در دلش غرید و خواند: که آگه است که کاووس و کی کجا رفتند/که واقف است که چون رفت تخت جم بر باد”.
و در پایان نویسنده تاکید کرده که: “علی نصیریان در این خرابآباد به گنجش رسیده است؛ با تمام فراز و فرودهایی که برای کسی مانند او طبیعی است، پس استاد! آرزویم این است آنقدر بمانی که از دارو و درمان و پرستار دولتی بینیاز باشی”.
تعطیل و تجمیع کتاب
آخر هفته بود که اسد امراللهی شاعر و نگهبان صدیق ادبیات و اهل ادب و هنر، در یک خبر خبرمان کرد که “خبر ناخوشایند اولین روز سومین هفته بهمنماه تعطیلی کتاب آگاه یزد است که پس از قریب به ۴۳ سال فعالیت، فرهنگی کرکرههایش را پایین کشیدند.”
با خواندن این خبر در ذهن پرسشی ظاهر میشود: “عامل این پائین کشیدن کیست. نکند مردمی هستند که کتاب نمیخرند و امکان نمیدهد که کتاب و کتابخوانی، و شاید بتوان گفت فعالیتهای فرهنگی مستقل چون از حمایتهای دولت برخوردار نیست، مجال نفس نمیماند برای کتابفروشی معتبر یزد. پس کتاب خوان نبودن مردم فقط رویه نازکی از ماجراست”.
همزمان با گفتگوی کسانی که از راکد ماندن دکههای فرهنگی مایوس و در عذابند، نشانههای دیگر هم ظاهر میشود.
کیست که نداند مرکز انتشاراتی فرانکلین و کتابهای جیبی، چه سابقه شیرین و به یادماندنی در یادها گذاشتند. مگر کسی هست که همایون صنعتی و جعفری امیرکبیر را، چنان که بنگاه ترجمه و نشر کتاب را. حالا در خبرآمده که مدیرعامل سازمان تامین اجتماعی در حکمی محمد حسنی مدیر انتشارات جمکران را به مدیریت انتشارات علمی و فرهنگی منصوب کرده است.
هیچ خبر عجیبی نیست. همه با این حکایت آشنایند. جمکران به جای فرانکلین آرزو بسیاری میتواند باشد تاکنون هم در شغلهایی مهمتر از این جاسازی شدند. وگرنه چطور ممکن بود که کتابهای معتبر و خواندنی این مراکز در استخری نگهداری شود که هیچ از آنها باقی نماند.
- هنر و فرهنگ هفته؛ مانیفست نوحهخوانان، همصدایی با پنجشیر، درد مشترک زنان هنرمند
- هفته هنر و فرهنگ؛ در سرگیجه و عذاب، مرگ علامه، دلمرده همسایه
بازجویی و درمان با هم
فریده صالحی نوشته: “والس نقابها نمایشی پرکار و پربازیگر و عمیق نبود، اما نمیتوان گفت سوژهاش بکر و جسورانه نیست. میماند این که آیا باج داده برای درآوردن چنین سوژهای که تماشاگران به دنبال گوشههای تاریخ در آن هستند. تاریخ کار مهمی دارد در این نمایش …”
نمایش در حقیقت قصه فروغ زنی تنهاست که دچار فروپاشی روانی شده و در یک بهداری نظامی نگهداری میشود. در حقیقت زندانی است اما زندانی روان خود هم هست، چرا که گزارشها نشان داده که وی با مجاهدین خلق در عملیات فروغ جاویدان (مرصاد) مشارکت داشته است. دکتر منصوری با او مصاحبه میکند و از طریق نمایش درمانی سعی در تخلیه اطلاعاتی و درمان وی دارد. در طول نمایش ماجرای فروغ خاطراتش را با دکتر بازی میکند.
نویسندگان هانا صالحی راد و مهدی تنگ عیش بودند و کارگردان: هانا صالحی راد
بازیگران نیز عبارت بودند از زینب عباسی، هادی شبانی، نگین سوهانی، امیرحسین جعفرپور و ،محمد درویش
نمی توان گفت نمایش والس نقاب ها با وجود سوژه جذاب، با نمایش هایی مانند بلاک
فرانک حمیدیان در دیوار تیوال نوشته: نمایش فوق العاده بود بخصوص اجرای فروغ (خانم زینب عباسی) و دکتر(آقای هادی شبانی). کاملا مخاطب را ترغیب میکرد که با هیجان تا انتهای اجرا را دنبال کند.
بیشتر کسانی که نمایش را دیده اند به خصوص از بازی زینب عباسی در نقش فروغ یاد کرده و آن را دوست داشتهاند.
در ستایش جهان اطراف
یک نمایشگاه نقاشی “فراخوانی” در خانه هنرمندان ایران آغاز شد، با نمایش آثاری از حامد صحیحی، شامل ۲۸ اثر نقاشی با تکنیکهای اکرلیک رو بوم و ترکیب مواد.
نمایشگاه نقاشی “فراخوانی” در ستایش جهان اطراف ماست که در هر اثر از منظر متفاوتی به آن نگاه شده است.
کارتون هفته
کار: هادی حیدری
مهربانیهای رییس
بی بی سی فارسی
لتا منگیشکر؛ اسطوره موسیقی هند در ۹۲ سالگی درگذشت؛ دو روز عزای عمومی اعلام شد
لتا منگیشکر، یکی از محبوبترین خوانندههای هند که صدای او موسیقی متن بیش از هزار فیلم بالیوودی است، در سن ۹۲ سالگی درگذشت.
او در ماه ژانویه پس از مثبت شدن آزمایش کووید-۱۹ در بیمارستانی در مومبای (بمبئی) بستری شده بود.
پزشک معالج او گفت که خانم منگیشکر پس از آن که چند عضو بدن او دچار نارسایی شد، فوت کرد.
منگیشکر بیش از نیم قرن زندگی حرفهای فوقالعاده خود بیش از ۳۰ هزار آهنگ را به ۳۶ زبان خواند.
اما خوانندگی او در بالیوود، صنعت فیلم هند بود که او را به یک نماد ملی تبدیل کرد.
دولت هند از روز یکشنبه دو روز عزای عمومی اعلام کرد که طی آن پرچم ملی در سراسر کشور نیمه افراشته خواهد شد.
برای لتا منگیشکر تشییع جنازهای با تشریفات دولتی برگزار خواهد شد. مراسم سوزاندن جسد او عصر یکشنبه در بمبئی انجام میشود.
ادای احترام
پس از نشر خبر درگذشت، ادای احترام به منگیشکر، که اغلب “بلبل بالیوود” نامیده میشد، شروع شد.
رام نات کویند رئیس جمهور هند گفت که این خبر “قلبم را شکست، همانند میلیونها نفر در سراسر جهان” و افزود که در آهنگهای او “نسلها احساسات عمیق درونی خود را در آهنگهای او یافتند”.
نارندرا مودی نخست وزیر هند گفت که مرگ منگیشکر “خلائی در کشور ما ایجاد کرد که پرشدنی نیست”.
راهول گاندی، رهبر اپوزیسیون، در توییتی نوشت که صدای منگیشکر “جاودانه” است و “در قلب هوادارانش تکرار خواهد شد”.
ویرات کوهلی کاپیتان پیشین کریکت هند گفت که آهنگهای او “میلیونها نفر را در سراسر جهان تحت تاثیر قرار داده است”.
چندین ستاره بالیوود نیز از این خبر ابراز غم و اندوه کردند.
هما مالینی بازیگر سینما گفت که “خوش شانس” بوده که در چند آهنگ منگیشکر اجرا کرده است.
او به خبرگزاری ایانآی گفت: “هیچکس نمیتواند مانند او بخواند، او بسیار خاص بود. درگذشت او خیلی غمانگیز است.”
مانوج باجپایی بازیگر از جمله افرادی است که گفت درگذشت منگیشکر پایان “عصر طلایی” برای دوستداران موسیقی هند است.
بزرگداشت؛ لتا منگیشکر، نماد فرهنگی هند
برای چندین دهه، لتا منگیشکر پرفروشترین خواننده کشور بود و هر بازیگر برتر زن از او میخواست که آهنگهایش را بخواند.
آلبومهای او دهها هزار فروخته شد، و او فهرستی متشکل از ۳۰۰۰۰ آهنگ در ژانرهای متعدد و در مجموع ۳۶ زبان داشت.
زمانی که او آهنگ (ای، مردم سرزمینم) ادای احترام ماندگار و روحانگیز برای سربازان هندی کشته شده در جنگ فاجعهبار سال ۱۹۶۲ با چین را در یک محفل عمومی خواند، گفته میشود چشمان جواهر لعل نهرو، نخستوزیر وقت پر از اشک شد.
او برای هر ستاره زن در دهههای ۱۹۴۰ تا ۱۹۹۰ آواز خواند و تقریبا با همه کارگردانان برجسته بالیوود، از راج کاپور و گورو دات گرفته تا مانی راتنام و کاران جوهر، کار کرد.
یک آهنگسرا زمانی صدای ملودیک و آواز روحانگیز او را “ناب و شفاف مثل بهترین مروارید کریستال” توصیف کرد.
اما او خیلی بیشتر از صدایش بود. منگیشکر یک طرفدار پرشور کریکت بود و به خودروها و بازی “وگاس” علاقه داشت. او همچنین با برخی از درخشانترین ستارههای بالیوود – و حداقل یک گروه بیتل – رقصید.
ویر سنگوی، روزنامه نگار، منگیشکر را “صدای یک ملت، کسی که هند را با آواز بسیار خوب به بسیاری از زبانها (هندی) متحد کرد”. او به ارتباط عاطفی میلیونها هندی با آهنگهای او اشاره کرد و گفت: ما عاشق آهنگهای او شدیم، با موسیقی او جشن گرفتیم و وقتی غم و اندوه داشتیم، او آن را برای ما خواند.”
چینمایی سریپادا خواننده، آدیتی میتال کمدین و بسیاری دیگر مرگ منگیشکر را “پایان یک دوران” توصیف کردند.
سریپادا در توییتر خود نوشت: “حتی وقتی لتای عزیز از این قلمرو خاکی میگذرد، او همیشه زنده خواهد ماند و صدایش همیشه با ما خواهد بود”.
خاطرات منگیشکر رسانههای اجتماعی در هند را فرا گرفت زیرا صدها نفر عکسها و ویدیوهای او را توییت کردند و آهنگهای مورد علاقه خود را از او به اشتراک گذاشتند.
او در ۲۸ سپتامبر ۱۹۲۹ در شهر ایندور در ایالت مادیا پرادش در مرکز هند به دنیا آمد و در سن ۵ سالگی از پدرش دینانات منگیشکر که در تئاتر فعال بود آموزش موسیقی را آغاز کرد.
پس از مرگ پدرش، خانواده به مومبای (بمبئی) نقل مکان کردند، جایی که لتا منگیشکر نوجوان شروع به خواندن برای فیلمهای مراتی کرد.
او همچنین برای حمایت از خانوادهاش در چند فیلم بازی کرد، اما بعدا در مصاحبهای گفت که دلش در این کار نبود. “من در آواز شادترین بودم.”.
موفقیت بزرگ او در سال ۱۹۴۹ اتفاق افتاد – آهنگی جذاب به نام “آیگا آنی والا” را برای فیلم “محال” خواند.
محمد ظهور خیام کارگردان موسیقی به یاد میآورد: “به زودی هر بازیگر زن صدای او را میخواست. اما همیشه سرش شلوغ بود و تنها چند کارگردان خوش شانس موسیقی این شانس را داشتند که او را وادار به آواز خواندن کنند.”
در طی چند دهه بعد، منگیشکر هزاران آهنگ “لیپ سینگ” (لبخوانی آواز) از بزرگترین قهرمانان بالیوود را در طول نسلها خواند.
او در سال ۱۹۹۹ به عنوان نامزد مجلس اعلای پارلمان هند معرفی شد، اما بعدا گفت که از حضور “اکراه” داشته است و دوره عضویت او در آنجا “هرچیزی جز خوشحالی” بود.
او در سال ۲۰۰۱ نشان بهارات راتنا، بالاترین نشان افتخار هند برای غیرنظامیان را دریافت کرد.
در سال ۲۰۰۴، زمانی که او ۷۵ ساله شد، یکی از بزرگترین کارگردانان بالیوود، یاش چوپرا، برای بیبیسی نوشت که “نعمت خدا در صدای او” است.
منگیشکر هرگز ازدواج نکرد، زندگی پرباری در خارج از کارش داشت و علایقاش از کریکت گرفته تا خودروها را در بر میگرفت.
خواهر کوچکتر او آشا بوسل نیز خواننده مشهور بالیوود است. این دو همیشه هرگونه نشانهای از رقابت خواهرانه را رد میکردند و حتی گاهی اوقات با هم اجرا میکردند.
بوسل در سال ۲۰۱۵ به بیبیسی گفت: “ما خیلی به هم نزدیک هستیم – ما هرگز با یکدیگر رقابت نکرده ایم.”
بی بی سی فارسی
‘زنبورک در گام مینور’ در آپارات
این هفته در آپارات فیلم ‘زنبورک در گام مینور’ ساخته مریم سپهری به نمایش در میآید.
پس از آن آپارات با پروانه حسینی پژوهشگر انسانشناسی و مطالعات خاورمیانه از امریکا، فرحناز غلامپور کارشناس هنرهای نمایشی از ایتالیا و مصطفی عزیزی نویسنده و تهیهکننده سینما و تلویزیون از کانادا درباره فیلم گفتگو خواهد کرد.
درباره فیلم
غربت مجموعهای از مهاجرت و تبعید است. غربتنشینی در روزگار معاصر در جهان به شدت رایج شده و زندگی در شرایط غربتنشینی نمادها و پیامدهایی دارد که در بین افراد و جوامع شباهتهایی بسیاری دارد و آنهایی که به هرشکل در غربت زندگی میکنند، رویههای متفاوتی در برخود با جامعه میزبان در پیش میگیرند. از انزوا و پیگیری آنچه در وطن میگذرد تا ادغام کامل در جامعه میزبان. پرفسورحمید نفیسی پژوهشگرو نویسنده نامدار ایرانی از جمله کسانی است که سالهای سال دور از ایران زندگی کرده و در عین حال ربط خود را با موطن با اشکال مختلف حفظ کرده است. فیلم ‘زنبورک در گام مینور’ سفری است به درون زندگی حمید نفیسی. در این فیلم بیشتر با او، رویاهایش و محیط زندگیاش آشنا میشویم. این فیلم ساخته مریم سپهری است. پیش از این او فیلم ‘فراتر از رنگ ‘ را در آپارات دیده بودیم. خانم سپهری با فیلم ‘زنبورک در گام مینور’، برنده تندیس افتخار بهترین کارگردانی و بهترین موسیقی متن در جشن مستقل خانه سینما در سال ۱۳۹۷ شده است.
ویژگی فیلم
فیلم ‘زنبورک در گام مینور’ ساخته مریم سپهری، یک پرتره لطیف و روان است درباره یک شخصیت و در عین حال که از یک نوستالژی صحبت میکند، شکلی جذاب دارد و هرگزملالآور نیست. ساختاری متمایز دارد و به یک بیان درونی از یک شخصیت میرسد. از طرف دیگر گرچه ‘زنبورک در گام مینور’ فیلم پرتره یک شخصیت است اما در عین حال معنایی گسترده و جهانشمولتر پیدا میکند ومیتواند تصویری از وضعیت زندگی انسان معاصر در غربت باشد.
درباره کارگردان
مریم سپهری کارگردان متولد ۱۳۴۹ در گرگان و دانشآموخته کارشناسی تدوین و کارشناسی ارشد عکاسی دانشگاه هنر تهران است. او از اواخر دهه هشتاد به فیلمسازی رو آورده و با فیلمهایش در جشنوارههای مختلف شرکت کرده و جوایزی را کسب کرده است. پارهای از دستآوردهای او قرار زیر است:
۱۳۹۰ دریافت جایزه بهترین مستند برای فیلم ‘ تا باران بعدی ‘ در جشنواره بین المللی سوره
۱۳۹۰ کاندید بهترین مستند برای فیلم ‘ تا باران بعدی ‘ در جشنواره فیلم کوتاه تهران
۱۳۹۳ دریافت جایزه بهترین مستند برای ‘فراتر از رنگ ‘ از جشنواره فیلم میلواکی
۱۳۹۴دریافت جایزه بهترین دستاورد هنری از جشنواره استونی بروک
۱۳۹۷ کاندید بهترین کارگردانی، تدوین (آرش زاهدی)، و موسیقی (کیاوش صاحب نسق) از جشنواره ی سینما – حقیقت برای فیلم ‘زنبورک در گام مینور ‘
۱۳۹۷ برنده تندیس و لوح افتخار بهترین کارگردانی و برنده تندیس و لوح افتخار بهترین موسیقی در جشن مستقل خانه ی سینما
درباره کارشناسان برنامه
پروانه حسینی، پژوهشگر انسانشناسی و دانشجوی مقطع دکترای ‘مطالعات خاورمیانه’ و ‘انسان شناسی’ دانشگاه آریزونا است. او همچنین در این دانشگاه مشغول تدریس است. اصلیترین موضوع تحقیقات او در این دو رشته رابطه مفاهیم هویت، ملیت، دیاسپورا و جنسیت است. او در دانشگاه آریزونا در کلاسهای فرهنگ خاورمیانه، زبان فارسی، و انسان شناسی نژاد و قوم مشغول تدریس بوده، مدیر برنامه ایمرژن فارسی دانشگاه ویسکانسین بوده است. پروانه حسینی قبل از ترک ایران مدرس دانشگاه تهران و الزهرا بوده و هم اکنون در وبسایتها و رسانههای خارج از ایران مینویسد و در میزگردهای آنها حضور دارد.
فرحناز غلامپور متولد تهران و دانش آموخته کارگردانی نمایش از دانشکده سینماتاتر دانشگاه هنر تهران و ‘تکنولوژیهای نو در هنر’ از آکادمی هنرهای زیبای بررا در شهر میلان است. او از سال ۱۳۷۴ شروع به ساخت و تولید فیلم های کوتاه داستانی و مستند نموده و در تولید دهها برنامه آموزشی و تلویزیونی برای سازمان های دولتی و غیر دولتی در داخل ایران مشارکت داشته است. پروژه پایانی تحصیلی او ٰ’ماسک رسانه در ایران’ مطالعه ای بر روشهای پروپاگاندای جمهوری اسلامی ایران در تولید اخبار و فیلم های مستند است. از جمله کارهای او می توان به چاپ اولین مجموعه شعر او با نام ‘ زهاب’ که در نشر گردون منتشر شده، اشاره کرد. او از سال ۱۳۹۱ به ایتالیا مهاجرت کرده و با رسانه های فارسیزبان خارج از ایران به عنوان گزارشگر، تحلیلگر و کارشناس هنرهای نمایشی همکاری میکند.
مصطفی عزیزی، نویسنده، فیلمنامهنویس، تهیهکننده و برنامهساز تلویزیونی متولد اراک و مقیم تورنتوی کانادا است. او تحصیلکرده اقتصاد نظری دانشگاه تهران است و کار حرفهایاش را با نویسندگی برنامههای علمی و فرهنگی برای شبکه رادیویی ایران در سال ۱۳۶۵ آغاز کرده است. او تا سال ۱۳۷۳ که شرکت خصوصی خودش را تاسیس کرد، مدیر بخشهای فنی صدا و انیمیشن رایانهای شبکه تلویزیونی ایران بود و به عنوان تهیهکننده با آنجا همکاری میکرد. از کارهای او در این دوره میتوان به طراحی و تهیهکنندگی مسابقه تلویزیونی ‘تلاش ‘ و نویسندگی و تهیهکنندگی مجموعه پر مخاطب تلویزیونی ‘مسافر ‘ اشاره کرد. در کنار اینها او در این دوره سازنده دهها فیلم و آگهیتبلیغاتی تلویزیونی بود. او پس از مهاجرت به کانادا، در سال ۱۳۹۲ و پس از بازگشت به ایران به اتهام توهین به رهبری، توهین به بنیانگذار جمهوری اسلامی و تبلیغ علیه نظام و اجتماع و تبانی به زندان محکوم شد ولی در سال ۱۳۹۵ مشمول عفو شد و از زندان آزاد گردید. او هماکنون در تورنتوی کانادا زندگی میکند.
گفتگوی آپارات – زنبورک در گام مینور
گفتگوی آپارات با پروانه حسینی پژوهشگر انسانشناسی و مطالعات خاورمیانه از امریکا، فرحناز غلامپور کارشناس هنرهای نمایشی از ایتالیا و مصطفی عزیزی نویسنده و تهیهکننده سینما و تلویزیون از کانادا درباره فیلم ‘زنبورک در گام مینور’ ساخته مریم سپهری را اینجا ببینید.
زمان پخش آپارات به وقت ایران :
جمعه ساعت ۹ شب
شنبه ساعت ۱۱ صبح
یکشنبه ۱۲ شب
سهشنبه ۳:۳۰ بعدازظهر
چهارشنبه ۱۲ شب
تکرار جمعه ۰۲:۳۰ بامداد
آرشیو برنامه های آپارات
برای دسترسی به صفحات برنامههای گذشته آپارات روی اینجاکلیک کنید.
مشاهده برنامه از طریق وبسایت بیبیسی فارسی
این فیلم در ساعات اعلام شده در جدول فوق از طریق کلیک بر روی اینجا، لینک پخش زنده تلویزیون وبسایت بیبیسی فارسی
و یا اینجا، لینک پخش زنده تلویزیون بیبیسی فارسی در کانال بیبیسی فارسی در یوتیوب نیز قابل مشاهده است.
آدرس پست الکترونیک برنامه آپارات: aparat@bbc.co.uk
آدرس فیس بوک برنامه آپارات: https://www.facebook.com/bbcpersiantv
می توانید از طریق پنجره زیر هم با ما تماس بگیرید:
-
رویداد های اخیر4 روز ago
ازبکستان: پروژه خط آهن «افغان ترانس» تا پایان سال ۲۰۲۷ تکمیل میشود
-
رویداد های اخیر3 روز ago
بانک جهانی: با ممنوعیت کشت کوکنار در افغانستان، دهقانان ۱.۳ میلیارد دالر درآمد شان را از دست دادند
-
ورزش2 روز ago
ابو مسلم ۹ بر ۱ میوند را تحقیر کرد؛ سهراب افغان ۵ گول زد
-
ورزش5 روز ago
تیمهای ابومسلم و اتکانرژی در مسابقات روز پنجشنبه پیروز شدند
-
جهان2 روز ago
مقامهای اسرائیلی پس از دستور تعطیلی به دفتر الجزیره حمله کردند
-
رویداد های اخیر2 روز ago
شرکت کنندگان نشست سران سازمان همکاریهای اسلامی بر آموزش دختران در افغانستان تاکید کردند
-
تجارت3 روز ago
سفر یک هیات تجارتی ترکمنستان به هرات
-
رویداد های اخیر4 روز ago
صلیب سرخ خواهان تغییر در شیوه کمک بشردوستانه به افغانستان شد